The truth I am a GIRL . I am SMART and I know every thing
تاریخ: ۲۰ دسامبر
. احساس خوبی دارم
در حیاط خانه مشغول بازی کردن بودم وکامیون حمل بار را که وسایل همسایه جدید را خالی می کرد تماشا می کردم که ناگهان دختر همسایه جدید از راه رسید
همان کسی بود که همیشه منتظرش بودم ! به محض اینکه دیدمش فهمیدم . یک پیراهن چهارخانه بامزه تنش بود وچشم ها و موهایش قهوه ای بود . توی ذهنم مجسم می کردم که با او دوست شده ام
احساس میکردم قلبم وارونه شده است
قلبم به تاپ تاپ افتاده بود . نمی توانستم تمرکز کنم
هیجان زده شده بودم . یک مرتبه متوجه شدم یکراز بزرگ دارم. "چشم های مان به هم دوخته شد ." این جمله را توی کتابی خوانده بودم که مامانم کنار تختش گذاشته بود . حقیقت داشت . وقتی به چشم های قهوه ای اش نگاه کردم احساس کردم خیلی وقت است همدیگر را می شناسیم . وقتی به او نگاه می کردم دستپاچه می شدم
اثر : Barbara Becker Holstein
Violet.Baudelaire